من همیشه از اول قصه های مادر بزرگ می ترسیدم
و آخر هم به واقعیت می پیوست…
یکی بــــود…یکی نــــــبود…!!!
آرامشسکوت تنهایی شب در برکه ای خاموش |
من همیشه از اول قصه های مادر بزرگ می ترسیدم و آخر هم به واقعیت می پیوست… یکی بــــود…یکی نــــــبود…!!! یــک لبخنـــدم را بسته بندی کرده ام برای روزی که اتفاقی تـــو را می بینم … آنقدر تمـــــــــیز میخندم که به خوشبختــــی ام حســــادت کنـــی … و من در جیب هـــایــــم دست های خالـــی ام را فریب دهـــم که امن ترین جای دنیـــا را انتخاب کرده انــد … چه شبي است ! مطمـئن باش که خداوند تو را عاشقانه دوست دارد ؛ صداقت؟…. یادش گرامى… هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است. تقصیرِمانبود سرد است اما
سرما نمی خورم
تو نگران نباش
کلاهی که سرم گذاشتی
تا گردنم را پوشانده است
خـودم را آمـاده میکـنم بـرای رقـص
بـاید در جشـن آشنـایـی تو و عشـق جدیـدت
سنگـــ تمـام بگذارم
توی دنیا دوتا نا بینا میشناسم یکی تو که هیچ وقت عشقم رو ندیدی یکی من که کسی جز تو ندیدم از سا ختـــــــار دنـــیــــــــا اطلاع زیادی ندارمـــــــــ.... ولــــــی من هم دوســــت داشتـــــــــم دنیـــــــــــای كســـــــی باشــــــــم...!!!♥♥♥
اون منم که عاشقونه شعر چشماتو میگفتم... هنوزم خیس میشه چشمام وقتی یاد تو می افتم... هنوزم میای تو خوابم تو شبای پر ستاره... هنوزم میگم خدایا کاشکی برگرده دوباره... نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاه من که اورا دوست میدارم ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمیخواهد به برگ گل نوشتم من که اورا دوست میدارم ولی افسوس او گل را به زلف کودکی آویخت تا اورا بخنداند سر بروی شانه های مهربانت میگذارم عقده ی دل میگشایم گریه ی بی اختیارم ا ز غم نامردمی ها بغض ها در سینه دارم شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم ببین غمگین، ببین دلتنگ دیدارم... ببین خوابم نمی آید، بیدارم... نگفتم تا کنون، اما کنون بشنو: تورا بیش از همه کس دوست میدارم |
|
[ طراح قالب: آوازک | Theme By Avazak.ir | rss ] |