آرامش

سکوت تنهایی شب در برکه ای خاموش

من همیشه از اول قصه های مادر بزرگ می ترسیدم

و آخر هم به واقعیت می پیوست…

یکی بــــود…یکی نــــــبود…!!!

[ جمعه 18 بهمن 1392برچسب:,

] [ 20:25 ] [ ZAHRA ]

[ ]

یــک لبخنـــدم را بسته بندی کرده ام

برای روزی که اتفاقی تـــو را می بینم …

آنقدر تمـــــــــیز میخندم

که به خوشبختــــی ام حســــادت کنـــی …

و من در جیب هـــایــــم

دست های خالـــی ام را فریب دهـــم

که امن ترین جای دنیـــا را انتخاب کرده انــد …

[ جمعه 18 بهمن 1392برچسب:,

] [ 20:25 ] [ ZAHRA ]

[ ]

تنها بودن قدرت می خواهد ،

و این قدرت را کسی به من داد ،

که روزی می گفت تنهایت نمی گذارم …

[ جمعه 18 بهمن 1392برچسب:,

] [ 20:24 ] [ ZAHRA ]

[ ]

نه با خودت چتـــر داشتی

نه روزنـــامه

نه چمـــدان…

عـــاشقت شدم…

از کجا می فهمیدم مســـافری ...

[ جمعه 18 بهمن 1392برچسب:,

] [ 20:22 ] [ ZAHRA ]

[ ]

چه شبي است !

چه لحظه‌هاي سبک ، مهربان و لطيفي ،

گويي در زير بارانِ نرم فرشتگان نشسته‌ام ....

مي‌بارد و مي‌بارد و هر لحظه بيش‌تر نيرو مي‌گيرد !

هر قطره‌اش فرشته‌اي است که از آسمان بر سرم فرود مي‌آيد ...

چه مي‌دانم؟

خداست که دارد يک ريز ، غزل مي‌سرايد ؛

غزل‌هاي عاشقانه‌ي مهربان و پر از نوازش ...

هر قطره‌ي اين باران ،

کلمه‌اي از آن سرودهاست ...


"دکتر شريعتي"

[ چهار شنبه 16 بهمن 1392برچسب:,

] [ 14:36 ] [ ZAHRA ]

[ ]

مطمـئن باش که خداوند تو را عاشقانه دوست دارد ؛

چون در هر بهار برايت گل مي فرستد و هرروز صبح آفتاب را به تو هديه مي کند ..

به ياد داشته باش که پروردگار عالم با اين که مي تواند در هر جائي از دنيا باشد ،

قلــب تو را انتخاب کرده و تنها اوست که هر وقت بخواهي چيزي بگوئي ، گوش مي کند

[ چهار شنبه 16 بهمن 1392برچسب:,

] [ 14:36 ] [ ZAHRA ]

[ ]

اموزگار پرسید:در مورد خدا چه فکر میکنی دانش اموز گفت :خدا فکر کردنی نیست خداحس کردنیست.

[ چهار شنبه 16 بهمن 1392برچسب:,

] [ 14:35 ] [ ZAHRA ]

[ ]

صداقت؟…. یادش گرامى…
غیرت؟….. به احترامش یک لحظه سکوت…
معرفت؟….. یابنده پاداش میگیرد…
مرام؟….. قطعه ی شهدا …
عشق؟ ….. از دم قسط…
واقـــعـــ ـا به کــــــجــ ـــــا چــــنــــ ـیـــــــن شـــــتـــ ــابـــــا ن؟؟؟

[ چهار شنبه 16 بهمن 1392برچسب:,

] [ 14:33 ] [ ZAHRA ]

[ ]

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است.
پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است.
چه اهمیت دارد گاه اگر می رویند قارچ های غربت؟!
((سهراب سپهری))

[ چهار شنبه 16 بهمن 1392برچسب:,

] [ 14:32 ] [ ZAHRA ]

[ ]

تقصیرِمانبود
عشق بی مقدمه پادرکفشمان کرد
بی آنکه بپرسد
دنیایمان
حرفهایمان
باورمان
یکیست یا ن؟
ک بپرسد این من و تو
مامیشود یا ن؟

[ سه شنبه 15 بهمن 1392برچسب:,

] [ 20:29 ] [ ZAHRA ]

[ ]


 
 
 
سرد است اما 
 
سرما نمی خورم
 
تو نگران نباش
 
کلاهی که سرم گذاشتی
 
تا گردنم را پوشانده است
 

 

خـودم را آمـاده میکـنم بـرای رقـص

 

بـاید در جشـن آشنـایـی تو و عشـق جدیـدت

 

سنگـــ تمـام بگذارم


توی دنیا  دوتا نا بینا میشناسم  یکی تو که هیچ وقت عشقم رو ندیدی  یکی من که کسی جز تو ندیدم

 

توی دنیا

دوتا نا بینا میشناسم

یکی تو که هیچ وقت عشقم رو ندیدی

یکی من که کسی جز تو ندیدم

از سا ختـــــــار دنـــیــــــــا 

اطلاع زیادی ندارمـــــــــ....

ولــــــی من هم دوســــت داشتـــــــــم

دنیـــــــــــای كســـــــی باشــــــــم...!!!♥♥♥

 

[ جمعه 11 بهمن 1392برچسب:,

] [ 12:55 ] [ ZAHRA ]

[ ]

شکلک های محدثه

شکلک های محدثه

[ پنج شنبه 10 بهمن 1398برچسب:,

] [ 22:14 ] [ ZAHRA ]

[ ]

اون منم که عاشقونه شعر چشماتو میگفتم...

هنوزم خیس میشه چشمام وقتی یاد تو می افتم...

هنوزم میای تو خوابم تو شبای پر ستاره...

هنوزم میگم خدایا کاشکی برگرده دوباره...

[ پنج شنبه 10 بهمن 1392برچسب:,

] [ 21:57 ] [ ZAHRA ]

[ ]

نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاه من که اورا دوست میدارم

ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمیخواهد

به برگ گل نوشتم من که اورا دوست میدارم

ولی افسوس او گل را به زلف کودکی آویخت تا اورا بخنداند

[ پنج شنبه 10 بهمن 1392برچسب:,

] [ 21:55 ] [ ZAHRA ]

[ ]

سر بروی شانه های مهربانت میگذارم

عقده ی دل میگشایم

گریه ی بی اختیارم ا

ز غم نامردمی ها بغض ها در سینه دارم

شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم

[ پنج شنبه 10 بهمن 1392برچسب:,

] [ 21:52 ] [ ZAHRA ]

[ ]

ببین غمگین،

ببین دلتنگ دیدارم...

ببین

خوابم نمی آید،

بیدارم...

نگفتم تا کنون، اما کنون بشنو:

تورا بیش از همه کس دوست میدارم

[ پنج شنبه 10 بهمن 1392برچسب:,

] [ 21:46 ] [ ZAHRA ]

[ ]

رفته بودم سر حوض

تا ببینم شاید، عکس تنهایی خود را در آب...

آب در حوض نبود

ماهیان می گفتند:

هیچ تقصیر درختان نیست

ظهر دم کرده تابستان بود

پسر روشن آب، لب پاشویه نشست

و عقاب خورشید، آمد اورا به هوا برد که برد

[ پنج شنبه 10 بهمن 1392برچسب:,

] [ 21:44 ] [ ZAHRA ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه